الصفحة 23
خود، وعمّه خود وخاله خود نرسد بشفاعت من.

وجاى ديگر فرمود صلّى الله عليه وآله: " من تمتّع مرّة عتق ثلثه من النار، ومرّتين ثلثاه، وثلاثاً دخل الجنّة " يعنى هر كه يكبار متعه كرد وبرخوردارى گرفت از اين سنّت ازاد شد، دو دانگ بدن او از آتش دوزخ، وهر كه دو بار متعه كرد چهار دانگ واز آزاد شد از آتش دوزخ، وهر كه سه بار متعه كرد ميرود به بهشت بكورى عمر دوزخى.

وجاى ديگر فرمود كه: " من تمتع مرّة آمن من سخط الجبّار، ومن تمتع مرّتين حشر مع الأبرار، ومن تمتّع ثلاثاً زاحمني درجاتي إلى الجنة زاد، زاده الله علوّاً ورفعة " يعنى هر كه متعه كرد يكبار ايمن شد از ناخشنودى خداى جبّار، وهر كه متعه كرد دو بار حشر كرده شود روز قيامت با أبرار وهر كه متعه كرد سه بار نزديك ميشود با من وشريك من است بدرجات من در بهشت، وهر كه زياده از سه بار متعه كرد زياده ميكند خداى تعالى مرتبه او را وعلوا قدر او را زياده كند در دنيا وآخرت.

جاى ديگر فرمود كه: " من تمتّع مرّة كتب له سبعمائه ألف حسنة، ورفع له سبعمائة ألف سيئة، وزوّج له سبعين ألف حور العين " يعنى هر كه متعه كرد يكبار بنويسد خداى تعالى از براى او هفتصد هزار حسنه را وبر ميدارد از او هفتصد هزار سيئه را وجفت او ميگرداند هزار حورى را.

وجاى ديگر فرمود صلّى الله عليه وآله: " ومن تمتع مرّة واحدة فهو له درجة كدرجة الحسين عليه السلام، ومن تمتّع مرّتين فهو له درجة كدرجة الحسن عليه السلام، ومن تمتّع ثلاث مرّات فهو له درجة علي بن أبى طالب عليه السلام، ومن تمتّع أربع مرّات فهو له درجة كدرجتى " يعنى هر كه متعه كرد يكبار پس او را درجه ومرتبه اى است در ثواب

الصفحة 24
همچو درجه امام حسين عليه السلام مبالغةً وهر كه متعه كرد دو بار پس او را درجه اى است در ثواب همچو درجه امام حسن عليه السلام مبالغةً، وهر كه متعه كرد سه بار پس او را درجه اى است در ثواب همچو درجه على بن أبى طالب عليه السلام مبالغةً، وهر كه متعه كرد چهار بار او را درجه اى است در ثواب همچو درجه من كه محمّد صلّى الله عليه وآله باشد مبالغةً، صدق رسول الله صلّى الله عليه وآله.

وهمچنين مروى است از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود: " اُحبّ للمؤمن أن لا يخرج من الدنيا حتّى تمتّع ولو مرّة ويصلّى الجمعة ولو مرّة "(1) يعنى دوست دارم مؤمنى را كه از دنيا بيرون نرود تا آنكه متعه كند واگر چه يكبار باشد، ونماز جمعه بگذارد اگر چه يكبار باشد، صدق الصادق عليه السلام.

پس بدانكه از جمله شرائط صحّت متعه ذكر مهر است وتعيين آن بمبلغى ومقدارى كه رفع جهالت به آن شود به اين طريق كه چه چيز است وچند است پس اگر در نقود نباشد يا از جنس باشد كه مشخّص ومرئى نباشد پس اين هنگام شرط آن است كه وصف كرده شود آن چيز به وصفى كه رافع جهالت آن باشد، پس باطل است عقد بى ذكر مهر وتعيين آن، ونيز شرط عقد متعه است كه ذكر مدّت [شود] پس عقد باطل باشد اگر مدّت، معيّن نباشد شرط آن است در تعيين مدّت مدتى كه احتمال زياده وكمى نداشته باشد همچو روز معيّن يا بقيه روزى كه در او است مثلاً يا بقيه شبى كه در او است وهمچنين شرط صحّت عقد متعه است

____________

1- مصباح المتهجد: 324، وسائل الشيعة 21: 14 حديث 7 باب استحباب المتعة.


الصفحة 25
تعيين زن يا به اشارت بسوى او يا به وصفى كه رفع جهالت كند از او.

بس ببايد دانست كه عقد يا آن است كه جارى است ميان مرد وزن يا ميان مرد ووكيل زن يا ميان زن ووكيل مرد يا ميان وكيل زن ووكيل مرد.

واگر زوج وكيل زوجه خود وصيغه به ايجاب گويد به وكالت او وصيغه قبول گويد بأصالت براى خود، پس در صحّت آن دو قول است، أمّا أظهر قولين صحّت است. وهمچنين صحيح است اگر بيگانه بوكالة زن ومرد صيغه گويد.

وهمچنين صحيح است اگر زن به وكالت مرد صيغه قبول گويد.

واصل در عقد، تقديم ايجاب است بر قبول، ودر جواز تقديم قبول بر ايجاب قولى مشهور است وباكى نيست پس عقد متعه به چند صورت شرعى متصور است:

صورت أوّل: زن بگويد آن كه عقد جارى ميان مرد وزن باشد پس أوّل زن بگويد كه: مَتّعْتُك نفسى بقيّة هذا اليوم مثلاً بدينار. پس مرد بگويد بى فاصله: قبلت يارضيتُ، وهمچنين صحيح است كه بگويد: تزوّجت.

ونيز بايد دانست در صيغه ايجاب اگر به جاى (متعْتُك) زَوّجْتُك گويد يا أنكحتُك، صحيح است، وچون عربى گفتن عاجز آيند اين هنگام صيغه بپارسى گفتن روا است چنانكه گويد زن در صورت مذكور، كه بر خوردار گردانيدم تورا از خود بزنى در بقيّه اين روز مثلاً به پنجاه دينار تبريزى نقره مثلاً، بس مرد بگويد بى فاصله كه: قبول كردم.

پوشيده نماند كه تمتع در لغت يعنى برخوردارى دادن وبرخوردارى گردانيدن است. وانكاح در لغت بمعنى مرد را زن دادن يازن به شوى دادن است. وتزويج نيز به همين معنا است.


الصفحة 26
صورت دوّم: آن أست كه عقد جارى باشد ميان مرد ووكيل زن پس وكيل زن بگويد: زوّجتُك موكّلتي هذه اگر حاضر باشد، يا گويد فلانة بقيّة هذا اليوم بثلاث تنگات(1) عراقيّة فضّة مثلاً. مرد بگويد: قبلتُ، وهمين صورت چون بپارسى گويند، وكيل زن بگويد: كه دادم به تو موكّله خود را يان كه حاضر است يا بگويد فلانة فلانية بزنى در بقيه اين روز به سه تنكه عراقى نقره مثلاً، پس بگويد: قبول كردم.

صورت سوّم: آن است كه عقد جارى باشد ميان زن ووكيل مرد، پس زن بگويد: زوّجت نفسي من موكلك فلان بقيّة هذا اليوم بدينار مثلاً، پس وكيل مرد بگويد: قبلتُ لموكّلي. وبپارسى اين صورت چنين است كه زن بگويد: دادم خود را بزنى بموكّلى تو فلان در بقيّه روز بدينارى مثلاً، پس وكيل مرد بگويد: قبول كردم براى موكّل خود.

صورت چهارم: آن است كه عقد جارى باشد ميان وكيل زن ووكيل مرد، پس وكيل زن بگويد: زوّجْتُ موكّلتي فلانة موَكّلك فلان بقيّة هذا اليوم بدينار مثلاً، وكيل مرد بگويد: قبلتُ لموكلى. وبپارسى صورت اين آن است كه بگويد وكيل زن: كه دادم بموكّل تو موكّله خود را فلانه بزنى در بقيّه اين روز بدينارى مثلاً، پس وكيل مرد بگويد: قبول كردم براى موكّل خود.

صورت پنجم: آن است كه مرد وكيل زن باشد پس بوكالة زن بگويد: زوّجتُ نفسى من موكّلتي فلانة بقيّة هذه الليلة بخمس تنكات

____________

1- التنكة: عملة هنديّة قديمة، كلّ ثلاث مثاقيل تُسمّى تنكة، وكلّ ثمانية دراهم هشتكانيّة تُسمّى تنكة. ويُعبّر عن تنكة الذهب بالتنكة الحمراء، وعن تنكة الفضّة بالتنكة البيضاء. المعجم الاقتصادي الإسلامي: 80.


الصفحة 27
عراقيّة فضيّة پس بأصالت خود بكويد كه: قبلت لنفسي وبارس اين صورت اين است كه مرد به وكالت زن بگويد كه: دادم به خود موكّله خود را فلانة در بقيه اين شب به پنج تنكه عراقى نقره پس به اصالت خود بگويد: كه قبول كردم براى نفس خود.

وصورت ششم: آن است كه زن وكيل مرد باشد پس زن بگويد كه: زوّجت نفسى من موكّلي فلان بقّية هذا الشهر بألف دينار تبريزي فضّي، پس زن به وكالت مرد بگويد: قبلت له. وپارسى اين صورت آن است كه بگويد زن كه وكيل مرد است كه: دادم خود را بموكل خود فلان بزنى در بقيه اين ماه به هزار دينار تبريزى مثلاً، پس بگويد به وكالت مرد كه قبول كردم براى تو.

صورت هفتم: آن است كه اجنبى وكيل زن ومرد باشد پس بگويد وكيل زن كه زوّجت موكّلتى فلانه من موكّلي فلان بقيّة هذه السنّة بتومان تبريزى فضّي مثلاً، پس بگويد قبلتُ لموكّلي. وپارسى بگويد أوّل بوكالت زن كه: دادم موكّله خود را فلانة بزنى بموكّل خود فلان در بقيّه اين سال [به يك] تومان تبريزى نقره، پس بوكالت مرد بگويد: قبول كردم براى موكّل خود.

تمام شد صورت مذكوره در عقد متعه.

وهمچنين بايد دانست كه سنت پيغمبر است صلّى الله عليه وآله وسلّم نكاح كردن بعقد دوام ; زيرا كه خداى تعالى در قرآن مجيد امر كرده به نكاح بطريق استحباب آنجا كه فرمود: {وأنكحوا الأيامى منكم والصالحين من عبادكم وإمائكم انّ يكونوا فقراء يغنهم الله من فضله

الصفحة 28
والله واسع عليم}(1) يعنى بدهيد زنان بيوه را خود به شوهر ومردان را به زن صالحه خود به بندگان صالح خود پس اگر باشند آزاد وبنده فقير ودرويش، غنى ميگرداند ايشان را خداى تعالى از فضل احسان خود.

وجاى ديگر فرمود: {فأنكحوا ما طاب لكم من النساء مثنى وثلاث ورباع فإن خفتم ألا تعدلوا فواحدة}(2) يعنى بدهيد مردان را به زنانى كه خوش آيند شما را دو دو وسه سه وچهار چهار. يعنى در عقد دوام دو زن وسه تا چهار روا است، به خلاف متعه كه عددى معيّن نيست براى آنكه ديگر ميفرمايد پس اگر ترسيد شما كه راست دارى وعدالت مرعى نميتوانى داشتن در خواستن چهار زن پس بخواهيد يكى.

واحاديث در ثواب نكاح دائمى نيز بسيار است(3) واز آن جمله است كه فرمود صلّى الله عليه وآله وسلّم: " النكاح سنّتي فمن رغب عن سنّتى فليس منّي "(4) يعنى نكاح كردن به عقد دوام همچو متعه كه عقد منقطع است سنّت من است پس هر كه اعراض كند از اين سنّ پس آن كس از من نيست.

وجاى ديگر فرمود كه: " من أحب فطرتي فليستنّ بسنّتي وهي النكاح "(5) يعنى هر كه دوست ميدارد دين وملّت مرا پس بايّد كه اين سنت

____________

1- النور: 32.

2- النساء: 3.

3- انظر وسائل الشيعه 20: 13 باب استحباب النكاح و 18 باب كراهة العزوبة.

4- الكافى 5: 496 حديث 5، وسائل الشيعة 20: 107 حديث 2 باب كراهيّة الرهبانيّة.

5- الكافى 5: 494 حديث 1، وسائل الشيعة 20: 106 حديث 1 باب كراهيّة الرهبانيّة.


الصفحة 29
بجاى آرد كه نكاح است.

وجاى ديگر فرمود كه: " التمسوا الرزق بالنكاح " پس بطلبيد روزى را بسبب نكاح كردن.

وجاى ديگر فرمود كه: " من كان له ما يتزوّج ولم يتزوّج فليس منّا " يعنى هر كه باشد او را چيزى كه به آن زن تواند كرد از مال دنيا وزن نكند پس او نيست از ما.

وجاى ديكر فرمود " ما بُني بناء فى الإسلام أحبّ إلى الله عزّ وجلّ من التزويج "(1) يعنى بنا كرده نشد بنائى در إسلام محبوب تر بسوى خداى تعالى از زن كردن.

وجاى ديگر فرمود كه: " ركعات يصلّيهما متزوّج افضل من سبعين ركعة يصلّيها عزب "(2) يعنى ثواب دو ركعت كه متزوّج گذارد فاضلتر است از ثواب هفتاد ركعت نماز كه عزب گذارد.

وجاى ديگر فرمود كه: " من ترك التزويج مخافة الفقر فقد أساء الظنّ بالله إنّ الله عزّ وجل يقول: {إن يكونوا فقراء يغنيهم الله من فضله}(3) "(4)يعنى هر كه ترك كند تزويج را ونخواهد زنرا از براى ترس درويشى پس بتحقيق كه گمان بد دارد به خداى، بدرستى كه خداى تعالى ميفرمايد اگر

____________

1- الفقيه 3: 241 حديث 1143، وسائل الشيعة 20: 14 حديث 4 باب استحباب النكاح.

2- الكافي 5: 328 حديث 1، التهذيب 7: 239 حديث 1044، وسائل الشيعة 20: 18 حديث 1 باب كراهة العزوبة.

3- النور: 32.

4- الكافي 5: 330 حديث 5، الفقيه 3: 243 حديث 1153، وسائل الشيعة 20: 42 حديث 2 باب كراهة ترك التزويج مخافة العيلة.


الصفحة 30
باشند آنان كه زن كرده اند فقير ودرويش غنى ميگرداند ايشانرا خداى تعالى از فضل واحسان خود چنانكه معناى اين آيه متبرّكه از پيش گذشت.

وجاى ديگر فرمود: " من كان موسراً فلم ينكح فليس منّي " يعنى هر كه مال دارد وغنى باشد نكاح نكند وبزن نرود پس آن كس از من نيست.

پس بدان صيغه عقد دوام كه وكيل زوجه گويد مر وكيل مرد را اين است: زوّجت موكّلتى فلانة من موكّلك فلان بعشرين توماناً تبريزياً فضيّاً، پس وكيل مرد بگويد كه: قبلت لموكّلي. وچون عاجز شوند از عربى گفتن بپارسى رواست كه بگويد در اين صورت وكيل زن كه: دادم موكّله خود را فلانه بزنى به موكّل تو فلان به بيست تومان تبريزى نقره، پس وكيل مرد بگويد: قبول كردم براى موكّل خود.

واگر صيغه قبول زوج گويد بنفسه پس وكيل زن أوّل بگويد: زوّجت موكلتي فلانة بتومان واحد تبريزي فضّي وخمسين منّاً قاسانيّة مثلاً ابريسماً استرآباديّاً مثلاً أبيض.

يا بگويد: أصفر جيّداً رقيقاً، يابگويد: غليظاً، پس زوج بگويد: قبلت وپارسى اين صورت اين است كه گويد أوّل زوجه كه دادم بتو موكّله خود را فلانه به يك تومان تبريزى نقره مثلاً، پس زوج بگويد بنفسه: كه قبول كردم.

صورت خطبه نكاح اين است كه از املاء خاتم المجتهدين است رحمة الله: الحمد لله اقراراً بنعمته، ولا إله إلاّ الله اخلاصاً بوحدانيّته، وصلّى الله على سيّد بريّته والأصفياء من عترته.

أمّا بعد فقد كان من فضل الله على الأنام أن أغناهم بالحلال عن الحرام فقال سبحانه: {وأنكحوا الأيامى منكم والصالحين من عبادكم

الصفحة 31
وامائكم إن يكونوا فقراء يغنهم الله من فضله والله واسع عليم}(1).

وقال رسول الله صلّى الله عليه وآله: " ما استفاد امرؤ بعد الإيمان أفضل من زوجة تسرّه إذا نظر إليها، وتطيعه إذا أمرها، وتحفظه إذا غاب عنها فى نفسها وماله "(2).

وعن الباقر عليه السّلام: " قال رسول الله صلّى الله عليه وآله: ما بُني بناء في الإسلام أحبّ إلى الله تعالى من التزويج "(3).

وعن جعفر الصادق عليه السّلام: " قال رسول الله صلّى الله عليه وآله: من تزوّج أحرز نصف دينه فليتّق الله في النصف الآخر "(4).

ثم إنّه قد كان من حسن قضاء الله أن خطب فلان فلانة، وقد بذل من الصداق ما وقع عليه الاتّفاق، وأنا أستغفر الله لي ولكم فاستغفروه.

باب سوم
در بيان طلاق

بدان كه طلاق وصيغه آن در لغت بمعناى هشته شدن ورها شدن است، پس (طالق) بمعناى هشته باشد ورها شده.

____________

1- النور: 32.

2- الكافي 5: 327 حديث 1، الفقيه 3: 246 حديث 1168، التهذيب 7: 240 حديث 1047، وسائل الشيعة 20: 40 ـ 41 حديث 10 باب استحباب اختيار الزوجة الصالحة.

3- الفقيه 3: 241 حديث 1143، وسائل الشيعة 20: 14 حديث 4 باب استحباب النكاح.

4- الكافي 5: 328 حديث 2، الفقيه 3: 241 حديث 1141 و1142، المقنع: 98، أمالي الطوسي 2: 98، وسائل الشيعة 20: 16 ـ 17 حديث 11 ـ 13 باب استحباب النكاح.


الصفحة 32
وپوشيده نماند كه عّده زوجه مطلقه مدت سه ماه تمام است اگر عدد روز را اعتبار كند كه در سنّ من تحيض باشد وحيض نه بيند، واگر حيض بيند پس عدد طهر را اعتبار كند، پس گذشتن سه طهر مدّت عدّه آن مطلّقه است.

أمّا عدّه زن به عقد متعه چهل وپنج روز است گاهى كه عدد روز را اعتبار كنند، واگر عدد حيض اعتبار كنند پس آن دو حيض است كه بگذرد.

وأمّا عدّه زنى كه شوهرش وفات يافت آن مدّت چهار ماه وده روز است.

وبايد دانست كه چون مرد زن را طلاق دهد شرط است بودن زن پاك از حيض ونفاس، وعدم دخول شوهر به آن زن در آن طهر، ولابدّ است در طلاق به بلفظ صريح كه آن عبارت است در عربى از " أنت طالق " يا بگويد:" هذه طالق " يا بگويد: " فلانة طالق " يا بگويد: " زوجتي طالق " وبغير اين لفظ طلاق واقع نميشود ومشروط است صحّت طلاق به شنيدن دو گواه عادل لفظ طلاق را چنانكه در صحت خلع نيز شنيدن دو گواه عادل لفظ طلاق خلع را شرط است، ولا بدّ است در خلع از سؤال طلاق به عوض مهر زوجه. وصيغه سؤال طلاق اين است اگر زوجه گويد كه: طلّقنى على ما لي في ذمّتك من المهر، در جواب فى الفور بگويد كه: أنت طالق على ذلك.

واگر صيغه التماس وكيل زوجه بگويد صورتش اين است: بذلت لك كذا على أن تُطلّق موكّلتي فلانه به، يا بگويد: طلّق موكّلتي فلانة على كذا، پس بگويد زوج فى الفور كه: هي طالق على ما بذلت عنها،

الصفحة 33
يا بگويد: هي طالق على ذلك.

واگر وكيل زن التماس صيغه طلاق كند از وكيل مرد بگويد: بذلت لموكّلك كذا على أن تطلق موكّلتي فلانة به. يا بگويد: طلّق موكّلتي على ما في ذمّة موكّلك من المهر، پس وكيل زوج بگويد: هي طالق على مابذلت عنها، يا بگويد: هي طالق على ذلك.

باب چهارم
در بيان عقد إجاره وصيغه آن

پوشيده نماند كه صورت عقد اجاره براى قضاى نماز ميت....كه گويد أجير يعنى آن كه به اجاره ميدهد خود را بولى ميّت: آجرتك نفسي لاُصلّي عن فلان عشر سنين الصلاة اليومية تماماً على الترتيب الشرعي أبدأ بالصبح واختم بالعشاء واضمّ إلى كلّ سنة منها صلاة خسوف وكسوف بخمسة آلاف دينار مثلاً. پس بگويد ولى ميّت كه طلب اجارة از أجير كند: قبلت.

وصورت نيّت آن نماز اين است كه: أصلّي فرض الصبح ـ مثلاً ـ عن فلان قضاءً لوجوبه قربة إلى الله.

وبايد دانست كه صورت عقد اجاره از براى قضاى روزه رمضان از ميّت اين است كه گويد أجير بولى ميّت: آجرتك نفسي لأصوم عن فلان ستة أشهر صوم شهر رمضان مثلاً بألف دينار مثلاً، پس بگويد مستأجر كه: قبلت. وصورت نيّت آن روزه اين است كه: أصوم غداً من صوم رمضان عن فلان قضاءً لوجوبه قربة إلى الله.

وأمّا صورت عقد اجاره از براى قضاء حجّ از ميّت پس بگويد أجير

الصفحة 34
بولى ميّت: آجرتك نفسى لأعتمر وأحجّ عن فلان حجّ الإسلام حجّ التمتع مع جميع مناسكهما بتومان مثلاً، پس بگويد مستأجر كه: قبلت.

پس نايب در هر نيّت زياده كند: نيابة عن فلان را پس چنين گويد در احرام كه: اُحرم بالعمرة المتمتّع بها إلى حجّ الإسلام حجّ التمتع واُلبّي التلبيات الأربع نيابةً عن فلان لوجوبه قربة إلى الله.

وصورت نيّت نماز طواف اين است كه بگويد: اُصلّي صلاة الطواف نيابةً عن فلان من حجّ الإسلام حجّ التمتّع لوجوبها قربة إلى الله.

باب پنجم
در بيان كفن نوشتن

پوشيده نماند كه آن چه نوشته ميشود به تربت حضرت امام حسين عليه السلام بر كفن مؤمن يا مؤمنه وهمچنين بر كفن أطفال مؤمنين وبر قميص وازار [و] بر جريدتين وعمامه از روى استحباب صورتش اين است كه بنويسد بعد از بسم الله الرحمن الرحيم:

فلان يشهد أن لا إله إلاّ الله، وحده لا شريك له، وأن محمّداً صلّى الله عليه وآله عبده ورسوله، وأنّ الخليفة بعده على اُمّته أخوه وابن عمّه علي بن أبى طالب بغير فصل، ثمّ من بعده ولده الحسن، ثمّ الحسين، ثمّ علي بن الحسين، ثمّ محمّد الباقر، ثمّ جعفر الصادق، ثمّ موسى الكاظم، ثمّ علي الرضا، ثمّ محمّد الجواد، ثمّ علي الهادي، ثمّ الحسن العسكري، ثمّ الحجّة القائم المنتظر محمّد بن الحسن المهدي صاحب الزمان صلوات الله عليه أجمعين.

وروايت كرده شده است ازحضرت إمام جعفر الصادق عليه السلام

الصفحة 35
كه او نوشت بر حاشيه كفن فرزند خود اسماعيل كهّ: اسماعيل يشهد أن لا إله إلاّ الله(1).

ومعمول فقهاء آن است كه زيادة كرده شود بر اين كلمه: وأنّ محمّداً رسول الله صلّى عليه وآله وأسماء أئمة عليه وعليهم السّلام(2) بنابر روايات ديگر. وخاتم المجتهدين(3) رحمه الله براين رفته.

وببايد دانست كه تلقين ميّت مؤمن يامؤمنة وهمچنين أطفال مؤمنين در چهار محلّ مستحب است:

أوّل: در محلّ نزع. وسزاوار آن است كه غير ولى ميّت در آن محل تلقين خواند.

دوّم: در محلّ غسل، ومعمولاً بعد از كفن كردن است.

سيّم: در لحد، وأحوط آن است كه در گور رفته تلقين بخواند.

چهارم: بعد از رفتن مردم از سر قبر وسزاوار آن كه اين دم تلقين ولى ميّت خواند مگر ديگرى را التماس كند وإلاّ كه نزد منازعه ولايت خواندن تلقين بعد از انصراف ولى ميّت است. وصورت آن اين است كه: الحمد لله الذي لا يبقى إلاّ وجهه ولا يدوم إلاّ ملكه، كل شي هالك إلاّ وجهه، له الحكم وإليه ترجعون. يا عبدالله بن عبدالله إنّ هذا آخر يوم من أيام الدنيا وأوّل يوم من أيام العقبى، اُذكر العهد الذي خرجت به من دار الدنيا إلى دار الآخرة شهادة أن لا إله إلاّ الله وحده لا شريك له، وأنّ محمّداً

____________

1- التهذيب 1: 309 حديث 898، وسائل الشيعة 3: 51 ـ 52 حديث 1 باب استحباب كتابة اسم الميّت على الكفن.

2- انظر المبسوط 1: 177، النهاية: 32، الذكرى: 49.

3- انظر جامع المقاصد 1: 395.


الصفحة 36
صلّى الله عليه وآله عبده ورسوله، وأنّ أمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليه السّلام وليّه ووصيّ رسوله بغير فصل، ومن بعد أولاده الحسن، والحسين، وعلي بن الحسين، ومحمّد بن علي، وجعفر بن محمّد، وموسى بن جعفر، وعلي بن موسى، ومحمّد بن علي، وعلي بن محمّد، والحسن بن علي، ومحمّد بن الحسن صاحب الزمان صلوات الله عليه وعليهم أجمعين أئمتك أئمة الهدى الأبرار والخلفاء الأخيار.

يا عبدالله إذا جاءك الملكان المقرّبان الرسولان الكريمان من عند الله تعالى ويسألانك عن ربّك وعن نبيّك وعن دينك وعن كتابك وعن قبلتك وعن إمامك، لا تخف منهما ولا تحزن فقل: الله ربّي، ومحمّد نبيي، والإسلام ديني، والقرآن كتابي، والكعبة قبلتي، وعليّ إمامي وعلي إمامي وعلي إمامي، وبعده أولاده الحسن، الحسين، وعلي بن الحسين، ومحمّد، ابن علي، وجعفر بن محمّد، وموسى بن جعفر، وعلي بن موسى، ومحمّد ابن علي، وعلي بن محمّد، والحسن بن علي، ومحمّد بن الحسن صاحب الزمان صلوات الله عليه وعليهم أجمعين هم أئمتي وسادتي وقادتي بهم أتولّى ومن أعدائهم أتبرّأ.

ثم اعلم يا عبدالله بأنّ الله تعالى نعم الربّ، وأنّ محمّداً نعمَ الرسول، وأنّ عليّاً نعمَ الإمام، وأنّ الموت حقّ والقبر وسؤال منكر ونكير من القبر حقّ، والبعث حقّ، والنشور حقّ، والحساب حقّ، والكتاب حقّ، والصراط حقّ، والميزان حقّ، والجنّة حقّ، والنار حقّ، وأنّ الساعة آتية لا ريب فيها، وأنّ الله يبعث من في القبور، هذا ما وعدنا الله ورسوله وصدق الله ورسوله، اللّهم زدنا إيماناً وتسليماً.


الصفحة 37

باب ششم
در بيان نماز أموات

پوشيده نماند كه در ميان صلوات سبعة صلاة أموات است كه فرض على الكفاية گويند كه بگذاردن اين نماز از ديگرى ساقط ميشود، واجب است گذاردن اين نماز بر مرد مسلمان، وكسى كه در حكم مسلمان است كه آن طفل است كه سن او باشد از پسر، وپسر از جد، وجد از برادر مادر پدرى، وبرادر مادرى از عمّ، وعمّ از خال، وخال از پسر عم، وپسر عم از پسر خال. وچون أولى بميراث نباشد حاكم شرعى أولى است، وإمام أصل أفضل وأولى است از همه واحتياج به رخصت ولى نيست براى نماز بجماعت وچون أولياء مساوى باشند ومنازعت كنند در تقديم مقدّم دارند كسى را كه أقرأ باشد، واگر در قراءت برابر باشند مقدّم دارند كسى را كه أفقه باشد واگر در فقه نيز برابر باشند مقدّم دارند كسي را كى مسنّ تر باشد در إسلام وبايد كه نايبى بگيرد ولى ميّت اگر او را بباقت وأهليت نماز نباشد، واگر أهليّت نيز دارد رواست كه نايب بگيرد.

وببايد دانست كه نماز ميّت بجماعت منعقد نمى شود بى اذن ولى ورخصت او ليكن چون منفرد گذارد اين نماز را احتياج به اذن نباشد. وبايد كه سر ميّت بجانب راست مصلّى باشد در حال نماز، ومصلّى نماز بر صدر ميّت كند، نه بر پشت او كه صحيح نيست، مگر كسى كه بر قبر ميّت نماز گذارد كه اين هنگام نماز گذاردن بر پشت ميّت صحيح است وبسيار دور از مصلّى نباشد ومعتبر است كه مصلّى د رنماز رو بقبله بايستد در حال اختيار، واجب است كه پنج تكبير بگويد در اين كه يكى از اين

الصفحة 38
تكبيرات تكبير احرام باشد، پس تشهّد بخواند در عقب تكبير أوّل: أشهد أن لا إله إلاّ الله وحده لا شريك له، وأشهد أنّ محمّداً عبده ورسوله. پس سنّت أست كه بگويد: أرسله بالحقّ بشيراً ونذيراً بين يدي الساعة، پس صلوات فرستد بر محمّد وآل او عليه وعليهم السلام در عقب تكبير دوّم: اللهم صلّ على محمّد وآل محّد، وأفضل از اين آن است كه بگويد: اللهّم صلّ على محمّد وآل محمّد كأفضل ما صلّيت وباركت وترحّمت على ابراهيم وآل ابراهيم إنّك حميد مجيد، پس دعاى مؤمنين ومؤمنات بگويد در تكبير عقب سيّم كه: اللهمّ اغفر للمؤمنين والمؤمنات والمسلمين والمسلمات الأحياء ومنهم الأموات تابع بيننا وبينهم بالخيرات إنّك مجيب الدعوات إنّك على كل شيء قدير. پس دعا از براى ميّت كند اگر ميّت مؤمن باشد يا مؤمنه در عقب تكبير چهارم، پس فرمود اگر مرد مؤمن باشد بگويد: اللّهم اغفر لهذا الميّت، يا بگويد: اللهم اغفر له وأفضل از اين آن است كه بگويد: اللّهم إنّ هذا عبدك وابن أمتك نزل بك وأنت خير منزول به، اللهمّ إنّا لا نعلم منه إلاّ خيراً وأنت أعلم به منّا، اللهّم ان كان محسناً فزد في إحسانه وإن كان مسيئاً فتجاوز عنه واغفره واحشره مع من كان يتولاّه من الأئمّة المعصومين. وتكبير پنجم باز كردد از جنازه، وسنّت است كه اندك توقف كند تا آن جنازه بردارند.

وببايد دانست كه اگر ميّت زن مؤمنه باشد بگويد در دعاى او كه: اللهّم إنّ هذه أمتك وابنة عبدك وأمتك نزلت بك وأنت خير منزول به، اللهّم إنّا لا نعلم منها إلاّ خيراً وأنت أعلم بها منّا اللهّم إن كانت محسنة فزد في احسانها وان كانت مسيئةً فتجاوز عنها واحشرها مع فاطمة الزهراء وخديجة الكبرى.


الصفحة 39
واگر مرد منافق باشد ـ يعنى ناصبى باشد ـ لعنة الله عليه، پس بعد از تكبير جهارم باز گردد، ودعاى خير براى او نكند، بلكه بر او لعنت ونفرين كند.

ومراد به منافق نزد بعضى ديگر از علماى اماميّه مخالف مذهب اماميّه است.

پس بعد از تكبير جهارم بگويد: اللهّم إلعن فلاناً، واخزه في عبادك، وأصله حرّ نارك، وأذقه أشد عذابك، فإنه يوالي أعدائك ويعادي أوليائك ويغض أهل بيت نبيّك.

واگر مرده مستضعف باشد وآن شخص است كه نشناسد أهل حقّ را ومعاند أهل حقّ نيز نباشد ودوست يكى بعينه نباشد ونزد ابن ادريس آن است كه مستعضف كسى است كه نشناسد اختلاف مردم را در مذهب ودشمن أهل حقّ نباشد بر اعتقادى كه أهل حق دارند پس چون دعاى او گويد اين دعا بخواند: اللّهم اغفر للّذين تابوا واتّبعوا سبيلك وقهم عذاب الجحيم.

واگر مذهب ندادند بگويد: اللهمّ إنّ هذه نفس أنت أحييتها وأنت أمتّها وأنت أعلم بسرّها وعلانيّتها منّا فاحشرها مع من تولّت.

واگر طفل باشد ومؤمن زاده بگويد: اللهّم اجعله لأبويه ولنا سلفاً وفرطاً.

وببايد دانست كه در نماز ميّت ركوع وسجود وتشهد وتسليم نيست، وطهارة در اين نماز نيز شرط نيست، حتّى مجنب نيز بر ميّت نماز ميتواند گذارد چه بحقيقت اين دعائى است نه نماز ليكن بطهارت سنّت است واگر چه تيمّم كند با وجود يافت شدن آب. وچون طفل را شش

الصفحة 40
سال نباشد نماز كردن بر او سنت است. وهمچنين اگر جماعتى از دنبال برسند ونماز بر ميّت گذارده باشند پس سنّت أست بر اين جماعت نماز گذاردن وآن جماعت كه گذارده باشند نماز ميّت اولاً ايشان را تكرار نماز ميّت سنّت است از امام ومأموم، واگر مطّلع شوند تمام مردم شهر كه بر مرده مؤمنين نماز نگذارده اند دفن كرده اند پس اگر بر سر قبرش نماز نگذارند همه مردم شهر گناه داشته باشند تا آنكه يكى بر سر قبر او رود بر او نماز گذارد بر قبر ميّت. پس هر گاه مطلع شوند، نماز بر قبر ميّت تواند كرد، وثواب عظيم در حاضر شدن نماز ميّت است. ونيّت اين نماز اين است كه: اُصلّي على هذا الميّت لوجوبها قربة إلى الله. وبپارسى گويد: نماز بر اين مرده ميكنم از براى آنكه واجب است تقرّب بخدا.

پوشيده نماند كه براى مرد وزن ميتوان گفت ميّت، ونيز جايز است كه براى زن بگويد: اُصلي على هذه الميّت، ويا بگويد: اُصلي على هذا الشخص، براى مرد وزن، چه شخص شامل مرد وزن است.

باب هفتم
در بيان صيغه مؤاخاة وصيغه قسم وصورت
استخارة وصورت نيّت سجده عزيمه

مواخاة در لغت بمعنى باكسى برابرى كردن است، واين صيغه گفتن شرط است كه باكسى بگويد كه مؤمن محبّ أهل البيت عليهم السّلام باشد يعنى دوازده امامى باشد، وعادل باشد يعنى عارف بمعارف إلهى باشد ومجنتنب از كباير ذنوب وعدم اصرار بر صغاير.

وصيغه موآخاة اين است كه: آخيتك في الله، وصافتحتك في الله،

الصفحة 41
ولكَ عليّ عهد الله إن كنتُ من أهل الشفاعة ومن أهل الجنة لا أدخلها إلاّ أنا وأنت وأبرأتك من حقّ الاُخوّة إلاّ الزيارة والدعاء. پس آن برادر ديگر بگويد بهمين عبارت.

وعبارت ديگر آن است كه: وآخيتك في الله وصافحتك في الله، والله والله إن كتبني الله من أهل الجنّة لا أدخل حتّى تدخل الجنّة معي، پس ديگر باز گويد همين صيغه را.

بوشيده نماند كه هر كه خواهد كه يكى را سوگند دهد كه زود بتيغ قران گرفتار شود اگر بدروغ سوگند خورده باشد بايد كه به اين سوگند نامه سوگند دهد كه مجزى است. وصيغه آن اين است كه: والله العظيم والله العظيم والله العظيم الغالب الضارّ النافع المدرك المهلك الذي يعلم من السرّ ما يعلم من العلانية وبحق هذا المصحف الشريف ومن اُنزل عليه لما تستحق عندى من هذه الدعوى الفلانية شيئاً وأنا بريء الذمة من جميعها.

مروى است از حضرت امام صاحب الزمان عليه السّلام ومعمول تمام علماى إماميّة است وبسيار مجرّب است. وطريقش اين است كه سوره الحمد ده بار بخواند يا سه بار يا يكبار وهفت بار سوره انّا انزلناه بخواند وبعد از آن كه اين دعا خوانده باشد بگيرد دانه از تسبيح كه در دست دارد پس نيّت كند واز آن دانه كه گرفته بشمارد دو دو تا آخر پس اگر يكى بماند امر است واگر دو بماند نهى است يا بر عكس اعتبار كند، ودعاء اين است:

اللّهم إنّي استخيرك بعاقبة الاُمور، واستبشرك لحسن ظنّي بك في المأمول والمحذور، وان كان الأمر الذي عزمتُ عليه ممّا قد نيطت بالبركة اعجازه وبوايه وحفّت بالكرامة أيامه ولياليه فخر لي اللهمّ فيه خيرة تردُّ

الصفحة 42
سموسه ذلولاً ونقعص ليّامُهُ سروراً، اللهمّ إمّا أمر فأتمر وإمّا نهي فانتهي، اللهمّ أستخيرك برحمتك خيرة في عاقبة.

وصورت نيّت سجده عزيمه اين است كه: أسجد سجدة التلاوة لوجوبها قربة الى الله. ومستحب است كه در اين سجده بگويد: ربّي آمنت بما كفروا، واعترفت بما أنكروا، واجبتُ إلى ما دعوا، لا إله إلاّ الله ربُنا وربّ آبائنا الأولين.

باب هشتم
در بيان تشهد وتسليم وصورت هريك از واجب وسنّت

پوشيده نماند كه تشهد در لغت بمعناى شهادت آوردن است، وشهادت در لغت بمعناى خبر قاطع است كه بپارسى گواهى گويند، وحقيقت تشهد شهادت است به توحيد خداى تعالى ورسالت محمّد مصطفى وصلاة بر محمّد وآل محمّد صلّى الله عليه وآله، واين واجب است در نماز واجبى در دو ركعتى يكبار، ودر سه ركعتي وچهار ركعتى دو بار، وآن غير ركن است. وواجب است نشستن براى تشهد بقدر تشهد واجبي وآرام گرفتن در او بقدر تشهد، واجب است بعربى خواند مگر گاهى كه عاجز باشد از عربى خواندن ووقت مضيّق باشد كه عربى ياد گيرد كه اين هنگام ترجمه آن جايز است بهر زبان كه داند، وهمچنين واجب است پياپى خواندن آن ومراعات آنچه منقول است، وصورت آن اين است كه: أشهد أن لا إله إلاّ الله وحده لا شريك له وأشهد أنّ محمّداً عبده ورسوله اللهّم صلّ على محمّد وآل محمّد.

پوشيده نماند كه مراد به صلاة اينجا رحمة خدا است واحسان او

الصفحة 43
سبحانه. ومراد بـ (آل) دوازده إمام معصومند با فاطمه كه او نيز معصومه است عليهم السّلام. واطلاق لفظ (آل) و(أهل بيت) در أصل بر أمير المؤمينن علي وحضرت فاطمه وإمام حسن وإمام حسين عليهم السّلام نمودند وبعد از آن شهرت كرد در أئمه اثنا عشر، دوازده إمام معصوم بافاطمه عليهم السّلام كه در تشهّد واجب است كه از آل دوازده إمام معصوم با فاطمه عليهم السّلام إراده نمايد واگر بعد از اين تفصيل بار ديگر على الإجمال (آل) را گويد تشهدش صحيح است بشرط آنكه از او بپرسند كه مراد به (آل) كيستند او را اعتقاد به باشد كه دوازده امام معصوم بافاطمه عليهم السّلام كه اگر فاطمه را داخل (آل) نداند به اعتبار عصمت، نمازش صحيح نيست.

پوشيده نماند كه اگر مصلّى تبديل كند بلفظ ديگر كه بهمين معنا باشد مانند آنكه گويد: (أحْضر) از باب أول يعني حاضر ميآيم وگواهى ميدهم، يا گويد: (اُخبِرُ) يعنى خبر ميدهم يا آنكه حذف كند واو عطف را از وأشهد أنّ محمّداً، يا لفظ (أشهد) در دوّم بار حذف كند واكتفاء به واو عطف كند صحيح نيست ونمازش به آن باطل است.

وهمچنين اگر بجاى (آل محمّد) آله گويد به اضمار، يا بگويد: أشهد أنّ محمّداً رسوله جايز نيست. واگر ترك كند " وحده لا شريك له " را، يا لفظ " عبده " را ليكن لفظ رسول الله گويد صحيح است پس اين هنكام صورتهاى تشهّد واجبى چهار باشد، وصورت أوّل چنانكه گذشت. وصورت دوّم آن است كه بگويد: أشهد أنّ لا إله إلاّ الله وأشهد أنّ محمّداً رسول الله، صلّ على محمّد وآل محمّد.

وصورت سيّم اين است كه بگويد: أشهد أن لا إله إلاّ الله، وأشهد أنّ

الصفحة 44
محمّداً عبده ورسوله، اللهمّ صلّ على محمّد وآل محمّد.

وصورت چهارم أن أست كه بگويد: أشهد أن لا إله إلاّ الله وحده لا شريك له وأشهد أنّ محمّداً رسول الله اللهمّ صلّ على محمّد وآل محمّد.

أمّا سنّت است كه پيش از تشهد بگويد: بسم الله وبالله والحمد لله وخير الأسماء لله أشهد أن لا إله إلاّ الله وحده لا شريك له وأشهد أنّ محمّداً عبده ورسوله پس سنّت است كه بگويد: أرسله بالحق بشيراً ونذيراً بين يدي الساعة أشهد أنّك نعم الربّ وأنّ محمّداً نعم الرسول اللهمّ صلّ على محمّد وآل محمّد پس بگويد: وتقبّل شفاعته في امّته وارفع درجته.

پوشيده نماند كه اين تشهد بود از واجب وسنّت. أمّا صورت تشهد دوّم از واجب وسنت اين است: بسم الله وبالله والحمد لله وخير الأسماء لله أشهد أن لا إله إلاّ الله وحده لا شريك له وأشهد أنّ محمّداً عبده ورسوله أرسله بالحقّ بشيراً ونذيراً بين يدي الساعة أشهد أنّ ربّي نعمّ الرب وأنّ محمّداً نعم الرسول، اللهّم صلّ على محمّد وآل محمّد كما صلّيت وباركت وترحمّت على ابراهيم وآل ابراهيم إنّك حميد مجيد.

وببايد دانست كه اگر كلمه (وتقبل شفاعته) در تشهد دوّم بخواند ومشروع داند وموظّف، پس نمازش باطل است واگر از روى سهو خوانده باشد دو سجده سهو بعد از نماز بجاى آورد واگر موظف نداند واز روى سهو باشد بلكه در خاطرش اين باشد كه به خواندن (وتقبل شفاعته) يا آنكه به خواندن (أشهد أنّك نعم الربّ) در تشهّد دوّم نمازش باطل است پس اين هنگام نمازش صحيح است چون سنّت موظّف ندانسته وبه آن نماز را باطل نميداند، وسجده سهو نيز لازم نمى آيد در اين صورت. وهمين حكم دارد هر سنّت موظّف موقّت كه در وقت خود ومحل خود بگويد، بلكه در غير محلّ مقرر آن گويد، بس اگر مشروع داند گفتن آن

الصفحة 45
سنّت را در غير محلّ، نمازش باطل است، واگر از روى سهو باشد دو سجده سهو مقرّر است، واگر غير اين هر دو است چنان كه بيان آن گذاشت بر او چيزى لازم نمى شود.

پوشيده نماند كه پيش بعضى سلام دادن در آخر نماز واجب است(1)ونزد بعضى سنّت است(2)، وپيش خاتم المجتهدين رحمه الله أحوط وجوب(3) آن است، ومتعيّن است كه بگويد: السّلام عليكم ورحمة الله وبركاته. ونزد خاتم المجتهدين آن أست كه: السّلام علينا وعلى عباد الله الصالحين(4) از تسلم نشمرده اند.

ونيز ببايد دانست كه پيش از اين سلام واجب بگويد: السّلام عليك أيّها النبي ورحمة الله وبركاته. ونيز سنّت است كه بگويد السلام على جميع الأنبياء المرسلين السلام على ملائكته المقرّبين، السلام على جبرئيل وميكائيل واسرافيل، السلام على الائمة المعصومين، السّلام على علي أمير المؤمنين، پس بگويد از روى واجبى كه: السّلام عليكم ورحمة الله وبركاته.

____________

1- منهم: السيّد المرتضى في الناصريات (ضمن الجوامع الفقهيّة): 231 والمسائل المحمديّة ـ كما حكاه عنه فخر المحقّقين في إيضاح الفوائد 1: 115 ـ، وأبو الصلاح الحلبي في الكافي في الفقه: 119، وسلاّر في المراسم: 69، وابن زهرة في الغنية (ضمن الجوامع الفقهيّة): 496، وحكاه المحقّق في المعتبر 2: 170 والعلاّمة في المختلف 2: 191 عن ابن أبي عقيل.

2- منهم: الشيخ المفيد في المقنعة: 139، والشيخ الطوسي في النهاية: 89، وابن البرّاج في المهذّب 1: 98، وابن إدريس في السرائر 1: 241.

3 و 4- جامع المقاصد 2: 326.